فصل خاکستری: خوابگاه

در شب اول زندگی در خوابگاه که تمام هیاهو و هیجان‌ها پایان گرفته‌اند، تو سرت را روی بالشتی گذاشته‌ای و حس می‌کنی زندگی گذشته تو پایان یافته است. هنگامی که در بین چند غریبه می‌خوابی، تو، خانه و خانواده تو به‌گونه‌ای تغییر کرده‌اند. زندگی دیگری در دل زندگی تو شکل گرفته و روزی می‌رسد که این زندگی به نقطه پایان خودش خواهد رسید. در دوران تحصیل کارشناسی، من دو نقش اصلی داشتم: دانشجوی ساکن در خوابگاه و عکاس مستند، من هم خودی بودم و هم غریبه.
در خوابگاه هر اتاق فرهنگ خاص خودش را دارد. اتاق‌ها شبیه جهان‌ها، واقعیت‌ها و احتمالات مختلف‌اند. زمان می‌گذرد، دانشجویان می‌آیند و می‌روند. خوابگاه همچنان همان است و با دانشجویان دیگری همان کار را می‌کند. تجربه زندگی در خوابگاه شبیه اتفاق‌های مهم زندگی است، نزدیک‌ترین تجربه به مهاجرت است. با یک تفاوت اصلی که دوران دانشجویی تمام می‌شود اگر به خانه‌ و زندگی پیشین برگردی چیزی در درون تو تغییر کرده است. چیزی که حتی شاید نفهمی دقیقا چه. من نمی‌دانم چه چیز از آن دوران باقی مانده است، منی که این متن را نوشته‌ام؟ یا تنها این عکس‌ها؟ همه چیز شاید از آن دوران با من مانده است یا شاید چیزی نمانده، ما دانشجویان همه همان هستیم ولی شاید آدم‌های دیگری.
من و دوستانم کارشناسی خود را در سن ۱۸ سالگی شروع کردیم، سنی که با تضادها و ابهام‌ها در هر وجهی از زندگی پر شده است. خوابگاه نیز خود آینه ابهام‌ها و تضادهاست. تمام این لایه‌ها از خوابگاه محیطی ساخته که تنها می‌توان با واژه کدر یا خاکستری آن را توصیف کرد.

ایران، اصفهان | ۱۳۹۳ – ۱۳۹۵

Me@kasrazahedi.com

© 2024 Kasra Zahedi